احتمالا بیشتر از شصت درصد کسانی که در حال خواندن این متن هستند، از نظر مهارتهای زبان انگلیسی در سطح بالاتری از نگارنده قرار دارند. آنچه که مینویسم دربارهی یک تجربهی محدود شخصی(روشی برای یادگیری زبان انگلیسی بدون معلم و در مدت زمان کم) است و ممکن است مورد نیاز بخش بزرگی از مخاطبان نباشد. این متن دربارهی شروع از نقطهی صفر است و بیشتر از آن، دربارهی هل دادن لغات به حافظهی بلندمدت است.
در باب اهمیت یادگیری زبان انگلیسی
باج افزار میدانید چیست؟ گونهای از بدافزار است که به کامپیوتر قربانی نفوذ کرده، (اکثرمواقع) با رمزنگاری روی هارد دیسک دسترسی کاربر به اطلاعات را محدود کرده و در ازای رمزگشایی طلب باج میکند. یکی از معروفترین های آنها. باج افزار واناکرای بود که اخیرا کامپیوترهای ویندوزی را درگیر کرد. شما به هارددیسکتان دسترسی فیزیکی دارید. میتوانید آن را بردارید. مطمئن هستید که اطلاعات توی آن است. اما از خواندن و استفاده از آن ها ناتوانید. چرا؟ چون انکریپت شده است. و برای رمزگشایی نیاز به کلید خاصی دارید که در دست باجگیرنده است. شاعرانه و دراماتیک است کمی. مثل این است که در فرندزون آدم مورد علاقه تان گیر کنید.
به نظرم علم و دانش در دنیای امروز هم چنین حالتی دارد.
کلیشهای است اما مفهوم را میرساند
اگر کوه یخ را علم دانش موجود درجهان امروز در نظر بگیریم. آب ها میشوند زبان انگلیسی. آن اندکی که روی آب هست هم همان میزان محدودی است که در دسترس ما فارسی زبانان قرار دارد.
اجداد ما درگیر مسئله دسترسی بودند. مسئلهی اصلی رسیدن به منابع دانش بود. کتابخانهها محدود بود وکتاب ها در دست طبقه الیت، در طول تاریخ هیچوقت برای هیچ بشری علم و دانش چنین که در دسترس ما هست، نبوده است. در کسری از ثانیه میتوانیم سر کلاس یادگیری ماشینی استنفورد بنشینیم و بعد برویم پای درس ذن یک راهب بودایی چینی بنشینیم. دقیقا به مشابه هارد کامپیوترمان، علم دانش را میتوانیم در دستمان بگیریم، در جیبمان داشته باشیم و به معنای واقعی کلمه به آن دسترسی داشته باشیم. اما ۹۹ درصد این علم و دانش رمز نگاری شده است. به زبان انگلیسی. آنچه که به زبان فارسی داریم، نه حتا کوهی که از زیر آب بیرون زده است، بلکه شاید بشود گفت کف روی آب است.
یادگیری زبان انگلیسی اهمیت دارد، ازاین جهت که کلید صندوق این گنج بزرگ و عظیم و رایگان است.گفتم گنج، جدای از منافع بلندمدت پنهان، زبان انگلیسی به معنای واقعی کلمه بازگشت مالی، حتا به شکل کوتاه مدت دارد.
درباره مزیتهای مالی دو یا چندزبانگی هم محققان برآورد کردهاند که تسلط بر زبان دوم طی ۴۰ سال به اندازه ۱۲۸ هزار دلار (معادل ۴۴۸ میلیون تومان) ارزش مالی دارد. +
در پرانتز: امیدوارم باز در کامنتها کسی نگوید که چرا در ابتدای پستی مربوط به یادگیری زبان انگلیسی از اهمیت یادگیری آن نوشتهای؟ چرا که جواب اول، دوم، سوم آن میشود “دلم میخواد” و از پاسخ چهارم به بعد میشود وارد این بحث شد که انسان ساختار انگیزشی سادهای دارد. اگر از وجه جدیدی به چیزی که میداند نگاه کنیم، میتوانیم موانع احساسی درک مطلب را برداریم، و دوباره انگیزه را در آن بخش بالا ببریم. یک عمر شنیدهایم تند رانندگی نکن. میدانیم خطر بالایی دارد. چقدر تاثیر در رانندگی مان دارد؟ امروز بیرون میرویم و یک تصادف از نزدیک میبینیم. چقدر تاثیر در رانندگی مان دارد؟ خطای ذهن است اما میشود از آن استفاده مفید کرد. همه کاری که اینجا میکنم، همین است. لطفا به ساختار متن ایراد نگیرید.
یک موضوع دیگری که در زبان انگلیسی هست، بحث ساختار مغز است که در پست اخیر مطرح شد. نشانههای آوایی تاثیر به سزایی در ساختار مغز ما و نوع فکر کردن ما میگذارد. دو زبانهها احتمالا این را تجربه کرده باشند. من خودم حرفهای جدیترم و زمانی که با سوپرایگویم حرف میزنم ناخودآگاه از یک انگلیسی دست و پا شکسته استفاده میکنم و زمانی که نوبت به نوشتن و کارهای ادبی میشود بر میگردم به فارسی. هر زبان بخشهای مختلفی از ذهن را فعال میکند.
این که زبان معلول توسعه است یا علت آن را نمیدانم اما میشود حدس زد که در توسعهی فردی استفاده از زبان ملل توسعه یافته تاثیر خواهد داشت. هرتخصصی که داشته باشید سریعتر پیش خواهید رفت اگرکه به زبان افرادی که مرزهای آن تخصص را پیش میبرند تسلط داشته باشید. درباره تاثیر زبان بر تغییر ساختار مغز و نحوهی تفکر هم میتوانید این اینفوگراف (ترجمه) را ببینید.
ضمنا این جنگ این گروه و آن گروه، مذهب و ملیت نیست، بحث جلوگیری از انقراض نیست. در دید کلی تر بشر در حال دستیابی به یک زبان عمومی و فراگیر است و چه خوب. اگر میخواهیم در دنیای فردا زنده بمانیم نیاز داریم که این زبان جدید را یاد داشته باشیم، و منافاتی باحفظ زبان مادری ندارد.
تصحیح ذهنیت در مورد یادگیری زبان انگلیسی
من هیچوقت کلاس زبان نرفتم. یعنی رفتم ولی در کل دو ترم. یکبار سوم دبستان، یکبار هم دوم دبیرستان. ادامه ندادم. دلایلش مهم نیست. تا بعد از کنکور هم احساس نیاز چندانی برای یادگیری زبان انگلیسی نمیکردم. مشکل اصلی زمانی شروع شد که سعی کردم برنامهنویسی یادبگیرم. داکیومنتها را باز میکردم و چیزی نمیفهمیدم. کورسهای بدردبخور همه به زبان انگلیسی بود. اما چیزی که بیشتر از همه آزارم میداد این بود که مثلا یک پزشک خلاصه مقالهای را منتشر میکرد. من به مقاله اصلی میرفتم و به جز یک سری کد و رمز چیزی نمیدیدم. دقیقا مصداق هاردی که انکریپت شده است. دانش و آن همه اطلاعات جالب در دسترس شماست اما نمیتوانید از آن استفاده کنید. یا یک مثال بهترش که چند وقت پیش عزیزی میگفت: حس کارمند بانک داشتم، پولها در کشوی میزم بود اما نمیتوانستم از آنها استفاده کنم.
:))
این کلافهام میکرد. تصمیم گرفتم شروع به یادگیری زبان کنم. کلاس نمیتوانستم بروم، دلم هم نمیخواست بروم. کلاسهای دانشگاه را نمیرفتم، بروم کلاس زبان؟ همان یکی دو انگیزهی برجستهای که در دانشگاه رفتن هست هم که در آن نیست که. از تصمیم تا عمل شاید سه ماه طول کشید. در این میان یک روز سرچ کردم. یادگیری زبان انگلیسی. به این پست محمدرضا رسیدم. (اگر بهترین ذهنیت برای یادگیری زبان انگلیسی را میخواهید قطعا آن را بخوانید). تصمیمم جدیتر شد و شروع کردم. قبل از شرح دادن روش یادگیریم، در چند نکته سعی میکنم، آنچه که قبلا برایم مانع ذهنی در یادگیری زبان انگلیسی بود و ممکن است برای خوانندهی احتمالی هم باشد را مینویسم تا با ذهنی بازتر به سراغ یادگیری برویم:
یکم: زبان انگلیسی مثل هر زبان دیگری از کلمات تشکیل شده است. در زبان انگلیسی مثل هر پدیدهی دیگری اصل پارتو ظهور میکند. یعنی حدود بیست درصد کلمات هشتاد درصد معنا را تشکیل میدهند. یا همانطور که قبلا در تشریح اصل پارتو از زبان نسیم طالب شنیدیم، حدود یک درصد کلمات پنجاه درصد حجم زبان انگلیسی را تشکیل میدهند. این یعنی اگر ما آن کلمات را یادبگیریم(حدود سه هزار کلمه) میتوانیم هشتاد درصد هر متنی را بفهمیم. خبر خوب اینجاست که من اینجا به این اصل اعتماد کردم. سه هزار کلمه یادگرفتم و الان بیشتر از هشتاد درصد هر متنی را میفهمم. پس با قلبی آرام و روحی مطمئن ادامه متن را بخوانید.
میشود در مورد اصل پارتو گفت که هشتاد درصد هر مهارتی را میشود با بیست درصد تلاش حرفهای ها بدست آورد. شاید حتا بیست ساعت:))
دوم: این که این سه هزار کلمه چیست و از کجا آنها را بیاوریم و چطور آن ها را یاد بگیریم را در ادامه میگویم. اما قبل از آن پاسخ به یک سوال؟ یعنی گرامر هیچی؟ من اصلا و ابدا انسان مناسبی برای پاسخ به این سوال نیستم، چرا که نمیتوانم خوب و بدون کمک ابزارهای نرم افزاری زبان انگلیسی را بنویسم اما یک چیز را میدانم. ابتدا که فرهنگ نوشتاری بوجود آمد و انسان ها برای صداهایی که میتوانستند تولید کنند، هجاهای تصویری ساختند، گرامری وجود نداشت. نه تنها گرامر وجود نداشت بلکه بین کلمات فاصلهای هم نبود. خواندن کاری سخت بود و عملیاتی شبیه به رمز گشایی. به مرور زمان فهمیدیم که با قواعد گرامری میتوان فرایند خواندن را سادهتر کرد. میخواهم بگویم نه که گرامر مهم نباشد اما پدیدهای است که ما خیلی خیلی بعد از بوجود آمدن خود زبان و کلمات آن را ساختهایم. بسیار هم نچسب و حوصله سربر است. به نظر من: اگر قرار است زبان انگلیسی را خودمان یادبگیریم، حداقل از گرامر شروع نکنیم. اجدادمان بدون آن میتوانستند منظور هم را متوجه شوند، ماهم میتوانیم.
سوم: شل کنید. این را جدی میگویم. وسواس و کمال گرایی از بزرگترین موانع یادگیری هستند. این را از پستی که قبلا دربارهی کمال گرایی نوشتهام نقل قول میکنم:
تو حدود سه ماه، حدود سه هزار کلمه با این روش حفظ کردم،با این که پیشرفت خیلی خیلی قابل توجهی در مهارت های زبانم بوجود اومده بود، باز هم وقتی مقاله میخوندم و شاید یک کلمه شو بلد نبودم میخواستم بشینم گریه کنم(حالا نه اونقدرم البته). ولی عصبی میشدم. تا این که بعد مشورت متوجه شدم توانایی حدس زدن کلمات خودش بخش بزرگی از یادگیری زبان دومه. حتا خود نیتیو های انگلیسی زبان هم ممکنه معنای خیلی از کلمات رو ندونند.کما این که ما هم معنای خیلی از کلمات زبانمون رو نمیدونیم. بعد از اون بود که یه جورایی زندگیم در زبان انگلیسی نجات پیدا کرد. جالبه که از قبل هم میدونستم مفهوم کلی مهمه، باید کلیت جمله رو درک کنی، اما اون پرفکشنیزم بیمار وقتی به یه کلمه که بلد نبودم میرسید، نمیذاشت بتونم تمرکز کنم.سریع شروع میکرد به سرکوفت زدن. خاک بر سرت دیدی چقدر بی سوادی، دیدی چقدر از همه آدمها عقب افتادی. بخش بزرگی از مبارزه با پرفکشنیزم خفه کردن همین صداست.
کمال گرایی را باید کنار گذاشت. یکی در مخصوصا در مورد تلفظ. یادم است زمانی این را به دوستی کلاس زبان رفته گفتم، با شمشیر دنبالم افتاد. فرض کنید مثلا یک کلمه خیلی خیلی تابلو را از نظر تلفظ اشتباه بگویید: مثلا گیتهاب را بگویید جیت هاب:)) ، یا اگزجره را بگوییم اگزگره. یا هرچیزی که به ذهنتان برسد. بعد فرض کنید برایان تریسی نیستید که ماهانه برای هزاران نفر سخنرانی کنید و بزرگترین جمعی که ممکن است به حرفهایتان گوش کنند، مثل من از سه نفر بیشتر نباشند. حالا جلوی آن سه نفر بگویید جیت هاب. بسته به میزان صمیمیت واکنشها متفاوت خواهد بود اما شرم اجتماعی زیادی را در لحظه تجربه خواهید کرد.بعد از ده دقیقه چه میشود؟ همه قضیه را فراموش میکنند. شما چه دستاوردی به دست آورده اید؟از مدتها قبل با کنار گذاشتن کمال گرایی توانستهاید تعداد خیلی زیادی کلمه یاد بگیرید که منجر شده بتوانید مطالبی را بخوانید و بشنوید که از شما آدم دیگری بسازند. نمیگویم تلفظ مهم نیست. میگویم میزان دستاوردی که با یادگیری سریع و زیاد کلمات بدست میآید، در مقابل اشتباه تلفظ کردن سه چهار کلمه هیچ است. شما اگر به سراغ یادگیری نروید بازهم آن چند کلمه را اشتباه میگویید چه بسا حتا معنی آن را هم ندانید. دوست کلاس زبان رفتهی من در حال مقایسه من با خودش بود. بله اگر تلفظ ندانم از تو که ماه ها عمرت را برای کلاس رفتن گذاشتهای کمتر و ناقصتر بلدم ولی شاید درکمتر از صد ساعت زمان گذاشتن برای یادگیری به اندازهی هشتاد درصد توانایی تو پیشرفتهام. به نظر من میزان سود واضح و بدیهی است.
چهارم: باز هم شل کنید. قرار نیست تمام کلمات زبان انگلیسی را حفظ کنیم. به این کلمات دقت کنید: تبخر، گفتمان سعی کنید آن ها را بیرون از کانتکست توضیح دهید. دختر ده سالهتان میپرسد بابا، گفتمان یعنی چی؟ من یکی حداقل کلمهای برای توضیحش به ذهنم نمیرسد و از پاسخ میمانم. بسیاری از کلمات انگلیسی هم همین گونه هستند، باید آنها را در کانتکست بفهمیم. دو خط پایین متنی است دربارهی کتابخانهای در اندروید که چند دقیقه پیش با آن روبرو شدم:
However, keep in mind that Cupboard was written with the intention to abstract away a lot of boilerplate and reused code that would go into making SQLiteOpenHelper function.
در جملهی بالا من تا به حال کلمات Boilerplate و reused را نشنیده بودم. میشود گفت بخشی حیاتی از جمله هم هستند. چه کردم؟ به ساختار کلمات نگاه کردم. ری یوزد برایم آشنا آمد، گفتم ها یعنی دوباره استفاده شده و حالا که همراه با and آمده است حتما صفت قبلی هم معنی برای صفت جدید است. پس معنای جمله مشخص شد. ضمن این که از قبل هم میدانستم کاپ برد آمده است که کار با دیتابیس را ساده کند. چه اتفاقی افتاد؟ معنای کلمات را حدس زدم. این یکی از مهمترین توانایی ها در یادگیری زبان است. مشقت زیادی کشیدم تا این را فهمیدم. در یادگیری معانی کلمات هم کمالگرا نباشید. درک مطلب مهم است.
چطور کلمات را به حافظهی بلندمدتمان بفرستیم؟
حافظهتان را به شکل یک کوه(یا پله) فرض کنید.
فرض کنید میخواهیم کلمه جدیدی که در بخش قبلی دیدیم را به حافظهی بلند مدتمان بسپاریم. دیکشنری را باز میکنیم و میخوانیم:
boilerplate= “قطعه اى از متن که بارها کلمه به کلمه در سندهاى گوناگون استفاده مى شود “
اتفاقی که در حافظه می افتد این است: مثل مردان آهنین گوی را هل داده ایم به استیج اول حافظه. چه اتفاقی میافتد؟ درست است که کلمه در حافظهمان است، اما گوی به راحتی میتواند سر بخورد پایین و از حافظهی ما برود.برای این که این اتفاقی نیفتد چه کار باید بکنیم؟ بعد از کمی استراحت(حدود یک روز) پودر وزنه برداری را به دستانمان میزنیم و با یک بار مرور کلمه آن را به استیج بالاتر میفرستیم. دقت کنید که هر چه میگذرد، شیب استیج ها تندتر میشود، به همان نسبت هم مکان بیشتری برای نگه داری گوی وجود دارد و گوی بیشتر آنجا میماند و ما بیشتر میتوانیم استراحت کنیم برای رسیدن به راند بعد. بعد از حدود پنج پله بالا رفتن به قله میرسیم و دیگر تمام.
آنچه که در بالا سعی کردم به زبان ساده بگویم، قاعدهی منحنی فراموشی ابینگ هاوس بود که روش لایتنر از آن استخراج شده است:
ابینگ هاووس نشان داد ۲۰ دقیقه پس از حفظ کردن مقداری واجهای بیمعنا ۸۰٪ آنها فراموش میشوند و بقیه هرگز فراموش نمیشوند. ضمناً سرعت فراموشی ابتدا سریع است و به مرور کند میشود و وقتی ۲۰٪ مطالب در خاطر ماند صفر میشود. ضمن این که مرور مطالب قبلاً حفظشده باعث کاهش این سرعت به نصف و حتی بهتر از آن (در صورت خوب حفظ کردن) میگردد.
لذا اگر معنی لغتهای زبان خارجی را که چندان هم بیمعنا نیستند حفظ کنیم، این روند فراموشی بیش از یک روز طول میکشد و با پنج بار مرور موفّق به مقدار ناچیزی میرسد و در صورت کاربردی بودن، مادامالعمر در ذهن خواهد ماند.
بی ذوقی آقای هاوس در کشیدن نمودار
تا اینجا کلیتی از نحوهی کارکرد حافظه در حفظ واجهای بی معنی متوجه شدیم. تکرار متناوب کمک میکند، معنای واج های بیمعنا را بخاطر بسپاریم. حالا اگر خیال کردهاید که میخواهم جعبهی فشل لایتنر یا نمونه داخلیاش را معرفی کنم زهی خیال باطل. فکر نمیکنم خود آقای لایتنر هم از پس مدیریت آن همه کاغذ و جعبه و پیچیدگی برآمده باشد. خوشبختانه برخلاف آقای لایتنر، ما بعد از آقای بیل گیتس بدنیا آمدهایم و میتوانیم کارهایمان را راحتتر راه بیاندازیم.
ما تا اینجا دو چیز را فهمیدیم، برای خواندن و شنیدن متون انگلیسی، یادگیری بین دو هزار تا سه هزار کلمه کفایت میکند. یادگیری معنای کلمات کار نسبتا سختی است اما با استفاده از تکرار میشود آن را ساده کرد. حالا برویم سراغ روش علی آبادی کتول :)) برای یادگیری لغات زبان انگلیسی.
انتشارات گاج( که به پیر و پیغمبر به من پولی نداده برای این که اینجا نامش را بیاورم)، یک مجموعه کتاب دارد به نام تیک ۸، شاید مجموعا چهار دقیقه یکی از جلدهایش را در مدرسه در دست گرفته باشم ایدهی جالبی دارد: ما میدانیم که روش لایتنر با این که علمی است اما پردردسر و احمقانه است. پس اجرایش را ساده تر میکنیم. اول این که به طور کل کارت ها را حذف میکنیم و همه چیز را به روی کاغذهای یک کتاب میآوریم. در هر صفحه هشت کلمه مینویسیم و پشت هر صفحه معنی آن کلمات را. روبروی هر کلمه هشت جای خالی برای تیک زدن میگذاریم. هرروز که کلمهای را موفق مرور کردیم، یک تیک میگذاریم، تا زمانی که هشت بار یک کلمه را به طور کامل مرور کرده باشیم. (بدیهی است که هر روز یک صفحه به جلو میرویم و هشت کلمه جدید یاد میگیریم.)
در واقع به جای مرور زمانبندی شده، هرروز هشت کلمهی جدید را یادمیگیریم و شصت و چهارکلمه را که مربوط به هشت روز گذشته است را مرور میکنیم.
در هنگام مرور کلمات، اگر یادداشتیم تیک میزنیم، اگر یاد نداشتیم، ضربدر. در انتها اگر کلمهای ضربدر خورده بود، آن را دوباره وارد چرخهی یادگیری میکنیم.
کمی گنگ نامفهوم بود اما بیشتر توضیح میدهم. خب، بیایید یک ضربهی کاری به کمر صنعت نشر ایران بزنیم و خودمان این روش را اجرا کنیم. این فایل گوگل شیتس را ببینید.
خیلی ساده و سریع میگویم. کلمهای را که میخواهید یادبگیرید را در سمت چپ مینویسید. و در آن ستون که رنگش را مشکی کردهایم با فونت مشکی، معنای آن را مینویسید(به هر زبانی که دوست داشتید).
ممکن است بگویید چرا باید در سلولی تایپ کنیم که آن را نمیبینیم؟ نکتهاش اینجاست که این شکلی در هنگام مرور حتا اگر بخواهید هم نمیتوانید، معنای کلمات را ببینید و برای دیدن معنی آن ها مجبورید، نشانگر را ببرید روی آن سلول سیاه تا محتویاتش در فیلد فرمول بالای فایل نشان داده شود و به این شکل میفهمید که معنی یک کلمه را فراموش کردهاید. (الله اکبر از این همه هوش و استعداد:) )
خب داستان ساده شد. کلمات را با معنیشان در فایلی به شکل بالا مینویسید. سپس شروع میکنید به مرور کردن. من خودم روزی بیست کلمه جلو میرفتم. هر ستون همانطور که بالایش نوشته شده معادل یک روز است. روز اول بیست کلمهی اول را مرور میکردم. روز دوم بیست کلمهی اول را برای بار دوم، و بیست کلمهی جدید. از روز هشتم به بعد هر روز حدود صد و چهل کلمه را مرور میکنیم و بیست کلمه جدید را هم اضافه میکنیم. هر کلمهای را که در هنگام مرور بلد بودیم T میگذاریم. (شما هرچه که دلتان خواست بگذارید) و اگر کلمهای را فراموش کردیم، تمام T هایی که برای آن گذاشتیم را پاک کرده و از فردا چرخهی مرورش را دوباره آغاز میکنیم. عملا همان روش تیک ۸ خیلی سادهتر و با کثیف کاری کمتر. به کلمهی ردیف ۲۸ نگاه کنید، احتمالا یک بار در مرورهای آخری معنایش را فراموش کردهام و دوباره مرور را آغاز کردهام.
آیا کار ما همینجا تمام میشود؟ کلمات وارد ذهنمان میشوند؟ نه خیر. اما این وسط یک نکته را میخواهم بگویم:
شما به دو روش میتوانید لغاتی که میخواهید یاد بگیرید را پیدا کنید. یکی این که بروید سرچ کنید، ۳۰۰۰ کلمه لغت پرکاربرد انگلیسی. بعد شروع کنید یکی، یکی آن ها را وارد این فایل کنید و چرخهی مرور ایجاد کنید. راه حل دوم که راه حل خودم است و بسیار هم جذاب تر است این است که خودتان را هل بدهید در استخر زبان انگلیسی. شروع کنید به آهنگ گوش دادن و فهمیدن معنای کلمات، سریالهایشان را با زیرنویس انگلیسی نگاه کنید، و مقالههای انگلیسی را بخوانید. اولش سخت و طاقت فرساست اما بعد از مدتی یک اتفاق جالب میافتد.
فایل بالا را من حدود یک سال و نیم پیش مرور میکردم، به کلمات اولیه نگاه کنید: Slope و reckless . آن ها را از کجا پیدا کردهام: از این آهنگ خانوم تیلور سویفت ( خز هم خودتونید)، به پایین هم بیاییم هر کلمه را میتوانم منبعش را از حفظ بگویم. مثلا literature یا superficial متعلق به مکالمهای بین راس و مونیکا است در یکی از فصول اولیه سریال فرندز. من هیچ تلاشی برای حفظ کردن منبع این کلمات انجام ندادهام اما ذهنم خود به خود این کار را انجام دادهاست. درختی از روابط را بین معانی تشکیل داده که حفظ کردن آن ها را ده برابر سادهتر کرده است. حالا فرض کنید همین کلمات را از روی یک فایل پی دی اف بورینگ میخواندم، فرایند به یاد سپاری قطعا سختتر میشد. کلمات را برحسب تقاضا یادبگیرید. ظرف محتوایی که کلمات را در آن یاد میگیرد میتواند کمک فوق العادهای کندبه حفظ معانی آنها.
اصلا مغز دلش نمیاد چیزی که از این دهان خارج شده رو یادش بره
روش خود من برای پیدا کردن کلمات ساده بود. حدود یک ماه هرروز صبح مینشستم لیریک یکی از آهنگهای مورد علاقهام را کامل ترجمه میکردم(آرشیوش را هنوز دارم:)) و همچنین یک اپیزود فرندز را هم به زبان اصلی نگاه میکردم(ترجیحا اگر میخواهید از فیلم و سریال برای یادگیری کلمه استفاده کنید، قبلش آنها را دیده باشید که دغدغهی فهمیدن داستان کم شود) و همچنین مقالههای سادهی انگلیسی جذاب(اخبار فناوری تا سلبریتی ها) را میخواندم و کلماتی که یاد نداشتم را وارد فایل بالا میکردم برای ایجاد چرخهی مرور.دو هزار کلمه را به همین شکل یاد گرفتم.
یا این دهانها حتا:)
ممرایز
روش اکسل به تنهایی برای به خاطر سپردن کلمات جواب نمیدهد. نه که جواب ندهد اما اگر کلمات استفاده زیادی نداشته باشند بازهم احتمال فراموشی بالاست. یک سرویس فوق العاده برای یادگیری زبان وجود دارد که توسط چند دانشمند علوم اعصاب انگلیسی شکل گرفته است. ممرایز. هر چه خوبان همه دارند این سرویس یکجا دارد.
شیوهی کار ممرایز به این شکل است که کورس دارد. مثلا کورس ۵۰۴ . از ۲۴ درس بیست کلمهای تشکیل شده است. شما ابتدا هر کلمه را با تکرار زیاد و با روشهای مختلف در کمتر از پنج دقیقه بخاطر میسپارید و از آن به بعد سرویس با استفاده از روشهای علمی آن را در بازههای زمانی مختلف به شما یادآوری میکند.
تمرکز ممرایز روی بخاطرسپاری در بلندمدت است. بهترین خوبی آن این است که شما وظیفهی یادآوری را به سرویس میسپارید و دیگر نیاز نیست نگران کارتها و این که کی آن ها را مرور کنید باشید. اگر کلمهای را اشتباه پاسخ دهید، سرویس خودش آن را مجددا برای ما وارد چرخهی مرور میکند و نیاز نیست نگران از دست رفتن چیزی باشیم. کافیست هر زمان که فرصت داشتید به سرویس سری بزنید و کارهایی که میگوید را انجام بدهید. شاید اگر سرویس آمریکایی بود امروز اسمش را بیشتر شنیده بودیم، به هر حال چندتا از ویژگیهای خوب آن را با هم مرور میکنیم:
- گیمیفیکشن: با بج های مختلف و امتیاز بندی ها پیچیده و برنامهریزی غیرقابل پیشبینی و ایجاد رقابت بین کاربران یکی از بهترین نمونههای بازی سازی در سرویسهای آموزشی است که تا به حال دیدهام. حتا نوتفیکیشنها و رنگها هم به گونهای طراحی شدهاند که در خدمت بازیسازی سایت باشند. این موضوع فرایند یادگیری را فوقالعاده ساده کرده است.
- کامیونیتی قدرتمند: خوشبختانه ایرانیهای زیاد و کورسهای فارسی زیادی در ممرایز وجود دارد. یکی از اکانتهای من را میتوانید اینجا فالو کنید اصلا. رقابت خوبی بین کاربرها وجود دارد و بسیاری از منابع یادگیری و Meme های لغات را کاربرها ایجاد کردهاند که بین خندهدار، سیاسی و اعصاب خوردکن در نوسانند و که همین ایجاد احساسات باعث سادهتر شدن به خاطرسپاری کلمات میشود.
- کلاینت خوب موبایل: ممرایز یکی از معدود سرویسهایی است که با توجه به همه پیچیدگیهای سرویس اصلی کلاینت موبایلش به خوبی و در حد اندازهی سرویس وبش کار میکند.
تقریبا بیشتر فیچرهای اصلی ممرایز رایگان هستند، همان دوسال پیش که با ممرایز کار میکردم، بعد دوماه یک ایمیل دادند که چون کاربر خوب و گوگولیای هستی بیا یک دلار بده و دسترسی پرو بگیر. تخفیف خیلی زیادی داده بودند. در جواب گفتم که ممنون ولی سنکشن ها پدرمارا در آورده و بحث مالی نیست، بحث پرداخت است، ایمیل آمد که بیا جزو حلقهی اینسایدرشو و از آخرین نسخههای آزمایشی که امکانات پرو هم دارد استفاده کن. حقیقتش را بگویم این که فیچرهای پروی ممرایز چیزی نبود که دلم برایشان تنگ بشود یا به شکل مداوم از آنها استفاده کنم. میتوانید بخرید اما خب، اگر نتوانستید چیززیادی از دست ندادهاید.
بونس پوینت: من تقریبا هرجا که به نسخهی پریمیوم نیازداشتهام ایمیل دادهام و گفتهام که ایرانیام و نمیخواهم با سرویستان بمب هستهای درست کنم، اما دولتتان این را نمیفهمد و نمیگذارد که من از شما خرید کنم. حدود کمتر از بیست درصد سرویسها (مخصوصا کوچکترها) گفتهاند بیا این هم سرویس پریمیوم. باقی هم یا ابراز همدردی کردهاند و محترمانه نه گفتهاند یا جواب نداده اند. به نظرم دادن این ایمیل جایی اگر جایی گیر هستید، ضرر ندارد، نهایتش میگویند: نه. که مهم نیست. مثل پیشنهاد دادن به کسی است که از او خوشت آمده، لااقل با حسرت این که تلاشت را نکردی نمیمیری.
یکی از مهمترین خوبی های ممرایز این است که اجازه میدهد کاربران کورسهای خودشان را بسازند. یعنی شما میتوانید دو هزار کلمهای که در روش قبلی جمع آوری کردهاید را به ممرایز بدهید و آن را با روش ممرایز هم مرور کنید. این کاری بود که من انجام میدادم. ابتدا کلمات را با روش اکسل اورینتد :)) مرور میکردم و سپس آن ها را وارد ممرایز میکردم و یادگیری را به آن میسپردم. از کورس های درون ممرایز فقط از ۵۰۴ استفاده کردم و باقی کلماتی که در ممرایز یادگرفتم متعلق به کورسهایی بود که خودم آنها را ساخته بودم.
ساختن کورس در ممرایز ساده است:
به تب Courses بروید:
Create a course را انتخاب کنید و اطلاعات مربوط به کورس شخصی تان را وارد کنید.
در صفحهی بعد میتوانید لغات را یک به یک وارد کنید یا گزینهی Advanced را انتخاب کنید، Bulk add words را انتخاب کنید و کلماتی که در اکسل دارید را در آن کپی پیس کنید. با کمی سر و کله زدن امکانات بیشتری را هم کشف خواهید کرد.
جمع بندی:
۱- سخت نگیرید و ابتدادیدگاهتان را به یادگیری زبان تصحیح کنید. برای استفاده از زبان انگلیسی نباید بیست سال کلاس زبان رفت، سیستم کلاسهای زبان طوری طراحی شده است که سودده باشند و پایدار، برطرف کردن نیاز شما بعد از دو سه ماه به سوددهی و پایداری کسب و کارشان آسیب میزند. یادگیری زبان سادهتر از چیزی است که آن ها میگویند.
۲- بپرید در حوض زبان انگلیسی. آهنگ گوش کنید، فیلم نگاه کنید، مقاله بخوانید و وقتی به کلماتی که یاد ندارید برمیخورید آن ها را استخراج کنید.
۳- کلمات استخراج شده را در فایل اکسل بالا بریزید، با روشی که توضیح دادم آن را مرور کنید. (گوگل شیتس را میتوانید در گوشی و همه جا همراه داشته باشید و آفلاین با آن کار کنید)
۴- در ممرایز کورس شخصی درست کنید و کلمات اکسلتان را به آن منتقل کنید و از طریق روش ممرایز آنها را مرور کنید، قطعا دیگر یادتان نخواهد رفت:)).
۵- سه ماه یادگیری روزانه بیست لغت با روش بالا (روزی تقریبا یک ساعت) کمک میکند حدود ۲۰۰۰ کلمه را در حافظهی بلند مدتان وارد کنید و تقریبا هشتاد درصد هرمتنی را زمان خواندن متوجه شوید. فوق العاده است در قیاس با ۲۰ ترم کلاس زبان رفتن.
۶- ادامه دادن روش بالا به مدت یک سال، باعث میشود شما احتمالا از هر ایرانی که تا به حال از نزدیک دیدهاید دایره کلمات انگلیسی گستردهتری داشته باشید. و خب چه چیزی از این بهتر.
۷-سرویس های دیگری هم وجوددارند، دولینگو، anki و … . معرفی آن ها خوشحال کننده است، اما خودتان را گیج نکنید، روش سرراست و شخصی خودم را برای حفظ کردن کلمات توضیح دادم.
۸-قرار نیست همه از یک روش استفاده کنند. میتوانید از چیزهایی که در بالا گفته ام ایده بگیرید. بخش هایی از آن را استفاده کنید و اصلا روش خودتان را توسعه بدهید. در فرایند یادگیری وسواس را کنار بگذارید. از مسیری بروید که احساس بهتری به شما میدهد.
۹-کاتولیک های معلم محور که از طریق کلاس زبان، زبان انگلیسی یاد گرفته اند ما را در کامنتها تکه پاره نکنند. مزایای داشتن معلم را میدانم اما بحث اینجاست که آیا میتوانم هزینه زمانی آن روش را پرداخت کنم؟
نه.
این متن را برای تمام کسانی که پاسخشان به سوال بالا نه هست، نوشتم. یکسری چیزها از دست میرود اما در نهایت به نظرم میارزد.
۱۰- تمرکز این متن روی وارد کردن کلمات انگلیسی به حافظهی بلندمدت بود. به نظر من این مهم ترین بخش یادگیری است. امیدوارم تا آخر امسال دربارهی نوشتن، حرف زدن و گوش کردن هم بتوانم تجربههای مشابهی نقل کنم.
پی نوشت: اگر کسی در اطرافتان نیازمند خواندن متن بالا بود، از به اشتراک گذاری دریغ نکنید:)